یکی از شبهاتی که درباره ی حضرت مهدی علیه السلام روحی فداه شده، این است که آن حضرت، مصداق آیات وراثت زمین و روایات حکومت جهانی نیست. نوشتار حاضر، ضمن اثبات انقلاب جهانی از دید قرآن و روایات، با نقل چهار دسته از روایات معتبر نزد شیعه و سنی، مانند حدیث «ثقلین» و «لزوم شناخت امام» و... به این شبهه پاسخ میدهد و عقیده ی شیعه را به اثبات میرساند.

«و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون»

و ما، بعد از تورات، در زبور داوود نوشتیم که بندگان نیکوکار من، زمین را به ارث میبرند.»(۱)

در برابر ما، سه مطلب مربوط به هم هست:

مطلب نخست

نخستین مطلب، انقلاب جهانی فراگیری است که قرآن، در چند مورد، بدان اشاره می کند:

۱- در آیه ی پنجاه و پنجم سوره ی نور آمده است:

«خدا، به کسانی از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، وعده داد که همانگونه که امتهای پیشین را خلافت بخشید، هر آینه، آنان را هم خلافت دهد و دینی را که برای ایشان پسندید، برایشان استوار و حاکم سازد و یقینا، آنان را پس از بیمناکیشان آرام و ایمن قرارشان دهد».

۲- در دو آیه ی پنجم و ششم از سوره ی قصص آمده است:

«و ما اراده کردیم که بر آن طایفه ی ضعیف و ذلیل، در آن سرزمین منت گذاریم و آنان را پیشوایان خلق قرار دهیم و وارث ملک و جاه فرعونیان گردانیم، و در آن سرزمین، به آنان قدرت و سلطه بخشیم و به فرعون و هامان و لشگریانشان آنچه را که از آن ترسان شوند، نشان دهیم».(۲)

۳- در آیه ی صد و پنجم سوره ی انبیا آمده است:

«هر آینه، ما بعد از تورات، در زبور داوود نوشتیم که بندگان نیکوکار من، زمین را به ارث میبرند».(۳)

این انقلاب، وقتی رخ میدهد که مستکبران بر زندگی مردم حکم میرانند و بندگان خدا را به استضعاف میکشانند و ارزشها و خرد و وجدان مردمان را میربایند و بشریت به بن بست میرسد. در این هنگام، اراده ی الهی دخالت کرده، توان و سلطنت را از دست ستمگران مستکبر گرفته و به دست مستضعفان صالح میرساند.

چنین انقلابی جهانی، در تاریخ تکرار شده است. از جمله ی آنها، رخداد تاریخی بنی اسراییل است، آن زمان که فرعون، استکبار ورزید و در زمین فساد کرد. خداوند میفرماید:

«فرعون، در زمین (مصر) تکبر و گردنکشی کرد و مردمش را گروه گروه کرد و طایفه ای را سخت ضعیف و ذلیل شمرد، پسرانشان را میکشت و زنانشان را (برای خدمت) زنده میگذاشت. هر آینه، فرعون، از مفسدان بود».(۴)

امر حتمی نخست، جا بجایی فرمانروایی از مستکبران به مستضعفان صالح است که انقلابی فراگیر در ارزشها و در سرزمینهای مختلف و در فرمانروایی و رهبری است. این، از سنت های حتمی الهی است .

مطلب دوم

کسی که این انقلاب جهانی فراگیر را رهبری و فرماندهی میکند، «مهدی» ارواحنافداه از ذریه و نوادگان رسول الله صلی الله علیه و آله است. این مطلب، در حد تواتر، در روایات صحیح آمده است. این، همان دومین مطلبی است که حدیث نبوی، آن را ثابت میکند و مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند و آن را مطلبی حق میدانند، همانگونه که آن مطلب نخست را نیز به حکم قرآن شریف، ثابت شده میدانند. در هیچیک از این دو مطلب، جای کوچکترین تردیدی نیست.

احادیث حضرت مهدی علیه السلام در حدی است که قابل تردید نیست.

مطلب سوم

خداوند، برای نجات دادن مردم از ستم و نابود کردن شرک و دوگانگی و استوار ساختن توحید و پرستش خدا از سوی انسان، «مهدی» ارواحنافداه را میفرستد و او، شریعت و حدود خدا در زندگی مردمان را برپا میدارد.

اختلاف میان شیعه ی امامیه و دیگر فرقه های اسلامی، در اصل قضیه ی مهدویت نیست. زیرا، تمامی مسلمانان جز گروهی اندک باور دارند که خدای متعال، از میان اهلبیت رسول الله صلی الله علیه و آله «حضرت مهدی» روحی فداه را برای انقلاب جهانی بزرگی در زندگی مردمان ذخیره کرده است، تا بشریت را نجات دهد. در این، تردیدی نیست و روایات نبوی، در این باره، صحیح و متواتر است. اختلاف میان شیعه ی امامیه و دیگر مسلمانان، تنها، در تشخیص و تعیین (امام مهدی) روحی فداه است.

-          شیعه ی امامیه، معتقد است که امام مهدی منتظر علیه السلام، محمد بن حسن بن علی علیهم السلام است که در سال دویست و پنجاه و پنج هجری، در سامرا زاده شد و خداوند تعالی، برای حکمتی که خود میدانست، او را در پس پرده ی غیب برد و او، همان کسی است که خدای بلند مرتبه، او را برای نجات بشریت ذخیره کرده است و پیامبران و کتابهای الهی قبلا بدو بشارت داده اند.

-          غیر شیعیان، معتقدند، مهدی ای که رسول الله صلی الله علیه و آله بدو مژده داده، هنوز به دنیا نیامده، یا زاده شده و ما، نامش را نمیدانیم.

برای اثبات عقیده ی امامیه، به دو گروه دلیل، استدلال میکنیم:

گروه نخست، روایات عام و کلی است که ویژه ی امام علیه السلام نیست، اما قهرا و به ناچار، بر عقیده ی امامیه در مورد امام مهدی علیه السلام منطبق است. اینگونه روایات، یقیناً صحیح اند . بعضی از آنها، در مصادر و منابع امامیه، در طبقات مختلف راویان سند، متواترند و مناقشه و ایرادی در آنها نیست. بخش اعظم این روایات را در مدارک و منابع معتبر اهل سنت و به سندهای معتبر یا متواتر نیز میبینیم.

ایمان و اعتقاد به درستی این احادیث، به اثبات علمی عقیده ی امامیه در تشخیص و تعیین امام منتظر منجر میشود. زیرا، این روایات با عقیده ی معروف امامیه منطبق است.

مطابقت کامل این روایات با مبنای شیعه ی امامیه و عدم مطابقت آن با هیچ مبنای معروف دیگری ما را به طور قطع، به این نتیجه میرساند که این روایات، ناظر به همان رای و عقیده ی شیعه ی امامیه اثنا عشریه است.

نمونه ای از این گروه از احادیث، چنین است:

حدیث ثقلین

نخستین حدیثی که در این باره بدان استناد میکنیم، حدیث ثقلین است. این حدیث، صحیح است و به تواتر، از رسول الله صلی الله علیه و آله رسیده است . محدثان تمامی فرقه های اسلامی، بر صحیح بودنش، اجماع و اتفاق نظر دارند . از میان علمای مسلمان، کسی نیست که در صحت این روایت و صدور آن از رسول الله صلی الله علیه و آله تردید کند.

برای اثبات سخن ما، همین کفایت میکند که افراد زیر، آن را نقل کرده اند:

مسلم در صحیح، ترمذی و دارمی در سنن، احمد بن حنبل در جاهای متعددی از مسندش، نسایی در خصائص، حاکم در مستدرک، ابوداوود و ابن ماجه در سنن.

طرق (و اسناد روایت) این حدیث در کتابهای امامیه، بیش از آن است که در این مختصر شمارش شود.

متن حدیث – چنانکه در بیشتر مصادر است – چنین است:

«ای مردم! همانا، من، بشرم (مانند دیگران)، نزدیک است که (از سوی فرشته ی مرگ) خوانده شوم، و من هم پاسخ دهم. من، میان شما، دو چیز گرانسنگ به جا میگذارم. آن دو، کتاب خدا و عترتم، اهلبیتم، هستند. این دو، هرگز از هم جدا نمیشوند، تا بر من، در حوض (کوثر) آیند. بر آن دو پیشی نگیرید که هلاک میشوید و بدانان چیزی نیاموزید، زیرا، از شما داناترند».

این حدیث، به صراحت میگوید:

الف) پیامبر، پس از خود، دو جانشین برای هدایت امت باقی میگذارد که قرآن و اهلبیتش هستند.

ب) هر دو جانشین، باقی اند و تا روز قیامت، هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند.

ج) رسول الله صلی الله علیه و آله فرمان داد به آن دو چنگ زنند تا از گمراهی مصون نگه داشته شوند.

چنگ زدن، به معنای پیروی و طاعت است. همین، معنای «حجت» است و حجت و حجیت، معنایی جز پیروی و اطاعت ندارد.

اگر نکته ی نخست (باقی گذاشتن دو چیز گرانسنگ) را به دومین نکته (جدا نشدنشان از هم) پیوند زنیم، اصل مهمی را بدست میآوریم. آن اصل، این است که در هر زمان حجت و امامی از اهلبیت علیهم السلام وجود دارد که هرگز از کتاب خدا جدا نمیشود.

ابن حجر در صواعق میگوید:

احادیثی که مردم را بر لزوم تمسک به کتاب و اهلبیت دعوت میکند، دلالت دارد بر اینکه هیچگاه رشته ی شایستگان اهلبیت تا روز قیامت بریده نخواهد شد، همانگونه که قرآن همچنین است. از این رو، اهلبیت، موجب امان و قرار زمینیان بودند، چنانکه گفته خواهد شد. گواه بر این، خبر پیشین است که پیامبر فرمود: «در هر نسلی از بازماندگان امتم، عادلانی از اهلبیتم هستند.»(۵)

بدون تردید، حدیث دلالت دارد که حجتی از اهلبیت علیهم السلام، به عنوان امام مردم، همیشه، خواهد بود.

برای این حدیث، جز وجود امام مهدی علیه السلام و حیات و بقا و غیبت و امامتش بر مسلمانان، چنانکه امامیه باور دارد، تفسیر یا مصداقی نیست. اگر این اعتقاد را باور نکنیم، در قرنهایی که بر حیات مسلمانان گذشته است، هرگز مصداق و تفسیری نخواهیم یافت. نه اکنون و نه پیش از این، میان مسلمانان، کسی نیست که ادعا کند، داناترین مردمان است و مردم میبایست از او پیروی کنند و بر وی پیشی نگیرند و از او آموخته، بدو نیاموزند.

اگر پرسیده شود: «فایده ی امامی که از دید مردم غایب است، چیست؟». میگوییم، خدای بلند مرتبه، ما را بر اسرار غیبتش، جز اندکی، آگاه نکرده است. آنچه خدا علمش را بر ما پوشانده، بسیار است و جز اندکی به ما دانشش را نداده و نشناسانده است. صادق امین حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله به ما خبر داد: که حجتی از اهلبیتش، میان مردم و روی زمین تا روز قیامت باقی میماند. ما، سخن پیامبر را تعبدا میپذیریم و علم آنچه را نمیدانیم، به آنکه میداند، وا میگذاریم. البته، بر همه روشن است که تمام آنچه در شریعت و دین الهی هست، برای ما شناخته شده و معلوم نیست.

حدیث: «آنکه بمیرد و امام زمانش را نشناسد...»(۶)

مسلم، آنرا در صحیح اش روایت کرده است. نص حدیث، چنین است:

از رسول الله صلی الله علیه و آله روایت است: «آنکه بمیرد و بر عهده اش بیعت (امام حق) نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است.»(۷)

بخاری، در صحیح اش به نقل از رسول الله صلی الله علیه و آله روایت میکند:

«آنکه از (گستره ی حکومت) سلطان (شرعی) بیرون رود، گر چه یک وجب باشد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»(۸)

احمد، در مسندش به نقل از رسول الله صلی الله علیه و آله چنین روایت کرده است:

«آنکه بمیرد و بر او طاعت (امامی حق) نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است.»(۹)

طیالسی در مسندش به نقل از رسول الله صلی الله علیه و آله روایت کرده است:

«کسیکه بمیرد، بی آنکه امام (حق) داشته باشد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»(۱۰)

حاکم، همین را در مستدرکش چنین آورده است:

«آنکه بمیرد و بر عهده اش (پیروی) امام مردم (حق پرست) نباشد، مرگش، به جاهلیت است.»(۱۱)

حاکم، با شرط شیخین (بخاری و مسلم) این حدیث را صحیح میداند. ذهبی، آنرا در تلخیص المستدرک آورده(۱۲) ، و با شرط شیخین، آنرا صحیح میداند. پوشیده نیست که ذهبی، در تصحیح احادیث مستدرک، بسیار سختگیر است. هیثمی، در مجمع الزوائد(۱۳) ، آنرا با سندها (و روایان) بسیار و گونه های مختلف آورده است.

طریق (و گزارشگران) و الفاظ حدیث، بسیار و در حد استفاضه است و دانستیم (چنانکه ذهبی گواهی کرده) برخی، صحیح است.

ثقات محدثان امامی، این حدیث را روایت کرده اند. طرق (و روایان) اینان نیز بسیار است، که برخی صحیح است. مضمون کلی این حدیث، قریب به تواتر است.

مجلسی قدس سره، برای آن در بحارالانوار، بابی با عنوان «من مات ولم یعرف امام زمانه، مات میته جاهلیه» قرار داده، و چهل حدیث را به همین معنا، از راویان بسیار روایت کرده، که الفاظ آن، نزدیک به هم است.(۱۴)

ما، برای نمونه، دو طریق آنرا بیان میکنیم:

الف) طریق نخست، روایت برقی در محاسن به سند معتبر از امام صادق علیه السلام است. ایشان، روایت را چنین آورده است:

«زمین، جز با امام، درست و راست نمیشود و هر که بمیرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است.»(۱۵)

ب) دومین طریق، روایت «کشی» از ابن احمد از صفوان از ابی یسع است. در این روایت، آمده است:

به امام صادق علیه السلام عرض کردم:

«پایه های اسلام را به من معرفی بفرما». فرمود: «شهادت به توحید» و... (تا فرمود) رسول الله فرمودند: «آنکه بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است.»(۱۶)

همه ی رجال این سند، موثق اند. هر چند در اینگونه روایات که از سوی شیعه و سنی، بسیار روایت شده اند، نیاز به توثیق سند نداریم.

این روایات، بر چند حقیقت زیر دلالت دارد:

الف) جز با امام، زمین، به ثبات و آرامش نمیرسد.

ب) در هر زمان میبایست انسان، امام زمانش را بشناسد. معرفت او، جزء دین است و جهل به امام و نپذیرفتنش از جاهلیت است.

ج) در زمان میبایست همگان از امام پیروی کنند و روا نیست کسی از طاعت امام زمانش سر باز زند.

د) آنکه بمیرد و گردن به بیعت امام ننهد، به مرگ جاهلیت مرده است.

ه) در هر زمان، میباید امامی که شناخت و پیرویش واجب است، وجود داشته باشد. در طول زمان، باید زنجیره ی امامان، پیوسته باشد و هیچ عصر و زمانی، از آنان خالی نباشد.

درست نیست که گفته شود: «این مورد، مانند حکم به شرط موضوع، یا تعلیق حکم بر موضوع، مانند هر قضیه ی حقیقیه ی دیگری است.» زیرا، درست است که قضیه ی حقیقیه، بر اثبات موضوعش دلالت ندارد، بلکه بر فرض تحقق موضوع، حکم، ثابت میشود، اما روایات وارد در این باب، بر معنایی بیش از این دلالت دارد. این روایات، بر ضرورت ارتباط یا معرفت و پذیرش امام از سوی مردمان، به عنوان شرطی برای مسلمان بودن و اینکه اگر چنین نشود، مرگ جاهلی در پیش است، دلالت دارد. این قضیه، بر وجود امام در هر زمانی، دلالت دارد و به معنای این نیست که قضیه ی حقیقیه، موضوعش را ثابت نمیکند. قضیه ی حقیقیه، همیشه، به شرط تحقق موضوع است، اما ما میگوییم، آنچه از روایات میفهمیم، استمرار موضوع، یعنی وجود امام، حجت هر زمانی است، که امری غیر از اثبات موضوع است.

به تعبیر دیگر، روایات وارد در این باب، از سنت خدای متعال پرده بر میدارد که اقتضای آن، وجود امام عادل است. (که خدا، اطاعتش را واجب کرده است، و خروج از پیرویش را اجازه نداده است) در هر زمانی حکم شرعی وارد در این روایات، سنت الهی را مینمایاند که وجوب پیروی از امام در هر زمان است.

سنت الهیی که از این حکم فهمیده میشود، وجود امام در تمامی زمانها است و گرنه چگونه از انسان میتوان خواست که به هنگام مرگ، در حال اطاعت از امام زمانش باشد و پا بند بیعت، و پیرویش باشد، نه اینکه عهد و پیمانش را بشکند یا امام را نشناسد، و اگر از طاعت سر باز زند یا بیعت را بشکند یا امام را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است؟ اگر این نیست، چرا این اندازه در پاداش و مجازات، سختگیری شده است؟

واضح است که حاکمان ستمگر و پیشوایان کفر و آنان که با خدا و رسولش میجنگند، مصداق امامی که بر مردم واجب است او را بشناسند و در هر زمان پیروش باشند، نیستند.

خدای متعال می فرماید: و شما مؤمنان، هرگز نباید با ستمگران، همدست و دوست باشید و گرنه، آتش کیفر آنان، شما را هم خواهد گرفت.(۱۷)

از رفتار رؤسای مسرف و ستمگر، پیروی نکنید که در زمین فساد میکنند و به اصلاح حال خلق نمیپردازند.(۱۸)

چگونه باز میخواهند طاغوت را حکم خود گمارند، در صورتیکه مامور بودند بدان کافر شوند؟!(۱۹)

پس از آگاهی از مطلب گذشته، میگوییم، تنها تفسیر برای این روایات، آن است که امامیه میشناسد و بدان معتقد است. یعنی، پس از در گذشت رسول الله صلی الله علیه و آله، امامت در اهلبیت علیهم السلام ادامه داشته و با وفات امام حسن عسکری علیه السلام، قطع نشده است.

ما، معتقد نیستیم، اطاعتی که برابر اسلام است و سر باز زدن از آن، مساوی با جاهلیت، اطاعت از کسانی است که خدای متعال به ما فرمان داده با آنان دوست و همدست نباشیم، بلکه بدانان کفر ورزیم.

هرکه این دسته از روایات را کنار روایات نخست بنهد، تطابق و همخوانی روشنی میانشان مییابد.

در حدیث ثقلین وارد شده: «اینان، حجت خدا بر بندگانند و تمسک به آنان، واجب است. زیرا، همسنگ و برابر قرآنند و تا وقتی مردم بدانان چنگ زنند، هرگز گمراه نمیشوند.»

و در دسته ی دوم روایات وارد شده:

«شناخت اینان، جزء دین خدا است و نشناختنشان، گمراهی و جاهلیت است».

پس حاکمان ستمگر نمیتوانند مصداق این دسته از احادیث باشند.

حدیث: «زمین از حجت، خالی نمیماند».(۲۰)

این حدیث را راویان ثقه و مورد اطمینان امامیه، مانند کلینی و صدوق و ابوجعفر طوسی، از طریقهای بسیار روایت کرده اند. که طبقات مختلف اسناد این روایت، به حد تواتر میرسد. محمد بن یعقوب کلینی در کتاب «الحجه» کافی، بابی به عنوان «الارض لاتخلو من حجه» قرار داده است.(۲۱) علامه ی مجلسی در بحارالانوار، بابی را با عنوان «الاضطرار الی الحجه و ان الارض لاتخلو من حجه» گشوده، و در آن، یکصد و هجده حدیث، بدین مضمون ذکر کرده است.

کلینی در کافی، کتاب الحجه، باب «ان الارض لاتخلو من حجه» میگوید:

گروهی از اصحاب ما، از احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن ابی عمیر، از حسین بن ابی العلاء گفت: به امام صادق علیه السلام عرض کردم:

«زمین، بی وجود امام خواهد بود؟». فرمود: «نه!». گفتم: «دو امام با هم خواهند بود؟». فرمود: «مگر آنکه یکی (امامت کند و دیگری) ساکت باشد».(۲۲)

سند این روایت، صحیح است و در آن تردیدی نیست. کلینی، از علی بن ابراهیم، از پدرش، و وی، از محمد بن ابی عمیر، از منصور بن یونس و سعدان بن مسلم، از اسحاق بن عمار، به نقل از امام صادق علیه السلام میگوید:

شنیدم امام فرمود: «زمین، خالی از امام نمیماند».(۲۳)

سند این روایت هم صحیح است. کلینی، از محمد بن یحیی، به نقل از احمد بن محمد، از علی بن حکم، از ربیع بن محمد مسلی، از عبدالله بن سلیمان عامری، از امام صادق علیه السلام روایت میکند که امام فرمود:

«پیوسته، روی زمین، حجت خدا خواهد بود».(۲۴)

سند، صحیح است و روایت معتبر، و راویان، موثق. کلینی، از علی بن ابراهیم، از محمد بن عیسی، از یونس، از ابن مسکان، از ابو بصیر، به نقل از یکی از آن دو (امام) میگوید که فرمود:

«خداوند، زمین را بدون وجود عالم، رها نکرده است».(۲۵)

سند، صحیح است و روایت، معتبر. کلینی، از حسین بن محمد، از معلی بن محمد، از وشاء، روایت میکند: از امام رضا علیه السلام پرسیدم:

«آیا زمین، بدون امام میماند؟». فرمود: «نه!» عرض کردم: ما (به مردم) میگوییم: اگر خدای عزوجل، بر بندگان خشم گیرد، زمین باقی نمیماند». فرمود: «زمین، باقی نخواهد ماند و در این صورت، از بین خواهد رفت».(۲۶)

سند، صحیح، و روایت، معتبر است. شریف رضی، از امیر مؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه مطلبی را نقل میکند که با بحث ما مرتبط است. امام علیه السلام فرمود: زمین، خالی از حجتی که برای خدا قیام کند، نمیماند، خواه پیدا و مشهور باشد، خواه ترسان و ناشناس. زیرا، نباید حجتها و نشانه های خدا از بین رود.(۲۷)

آنچه گفته شد، نمونه ای از روایات بسیاری است که به حد تواتر میرسد و سند برخی تمام است.

برای کسیکه با سخنان اهلبیت علیهم السلام آشنا است، حجت، اصطلاحی شناخته شده است و این احادیث نیاز به شرح بسیار و دقت و درنگ ندارد و صراحت دارد که وجود امام، در هر زمانی، ضرورت دارد. برای این روایات، تفسیری جز آنچه شیعه ی امامیه میشناسد و بدان معتقد است، وجود ندارد. یعنی، امام هست و حیات دارد و غایب است. اگر این اعتقاد را معتبر ندانیم، تفسیری برای این روایات بسیار و در حد تواتر، نخواهیم یافت.

حدیث: «امامان دوازده گانه»

بخاری، در کتاب الاحکام از صحیحش، گزارش میکند که جابر بن سمره گفت:

شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «دوازده امیر خواهد بود». سپس کلمه ای فرمود که نشنیدم. پدرم گفت: پیامبر فرمود: «همگی، از قریش اند».

مسلم، در کتاب الاماره، باب «الناس تبع لقریش» (مردم پیرو قریش اند)، از صحیح اش میگوید:

جابر بن سمره گفت: شنیدم پیامبر فرمود: «اگر دوازده مرد بر مردم حکمرانند، پیوسته، کارشان رو به راه خواهد بود». سپس پیامبر کلمه ای فرمود که نفهمیدم. از پدرم پرسیدم: «رسول الله چه فرمود؟». گفت: «همگی، از قریش اند».(۲۸)

مسلم، در صحیح، در همان کتاب، همان باب، از جابر بن سمره گزارش میکند که شنیدم رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:

«با دوازده خلیفه، اسلام، پیوسته، عزتمند خواهد ماند». سپس کلمه ای فرمود که نفهمیدم. به پدرم گفتم: «چه فرمود؟». گفت: «همگی، از قریش اند».(۲۹)

مسلم، در کتاب الاماره، باب «الناس تبع . . .» از صحیح اش، از جابر بن سمره نقل میکند: همراه پدرم، بر پیامبر وارد شدم و شنیدم که فرمود: «کار امت، رو به راه نخواهد شد، مگر دوازده خلیفه میانشان باشند». سپس سخنی فرمود که نشنیدم و به پدرم گفتم: «چه فرمود؟». گفت: «همگی، از قریش اند».(۳۰)

ترمذی، در کتاب الفتن، باب «ما جاء فی الخلفاء» از سنن اش، به نقل از جابر بن سمره میگوید: رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:

«پس از من، دوازده امیر خواهد بود».

راوی، در دنباله آورده است:

«ابو عیسی میگوید: این حدیث، صحیح است».(۳۱) 

ابو داوود در سنن، به نقل از جابر بن سمره میگوید:

شنیدم رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: «با دوازده خلیفه، این دین، پیوسته، عزتمند خواهد بود». مردم، تکبیر بر آوردند و فریاد زدند. سپس کلمه ای فرمود که نفهمیدم. به پدرم گفتم: «پدر! چه فرمود؟» گفت: «همه، از قریش اند».(۳۲)

حاکم، در کتاب «معرفه الصحابه» از مستدرکش، به نقل از جابر میگوید: نزد رسول الله صلی الله علیه و آله بودم و شنیدم فرمود:

«با وجود دوازده خلیفه، تکلیف و وضع امت، پیوسته آشکار است».

احمد بن حنبل، در مسند میگوید:

«این حدیث را، جابر، از سی و چهار طریق، روایت میکند».(۳۳)

ابو عوانه، این حدیث را در مسندش آورده است.(۳۴)

ابن کثیر، در البدایه و النهایه (ج ۶/ص ۲۴۸) و طبرانی در المعجم الکبیر (ص ۹۴ و ۹۷) والمناوی در کنوز الحقائق (ص ۲۰۸) و سیوطی در تاریخ الخلفاء (ص ۶۱) و عسقلانی در فتح الباری (ج ۱۳/ص ۱۷۹) و بخاری در التاریخ الکبیر (ج ۲/ص ۱۵۸) و خطیب در تاریخ بغداد (ج ۱۴/ص ۳۵۳) والعینی در شرح البخاری (ج ۲۴/ص ۲۸۱) و حافظ حسکانی در شواهد التنزیل (ج ۱/ص ۴۵۵) و قسطلانی در ارشاد الساری (ج ۱۰/ص ۳۲۸) و . . . حدیث مزبور را آورده اند.

محدثان امامیه، از طریقهای بسیار زیاد که به تواتر میرسد، سند حدیث را بیان کرده اند. در میان آنها، سندهای صحیحی است که قابل تردید نیست.

شیخ حر عاملی، در جلد دوم از کتاب ارزشمند اثبات الهداه، نهصد و بیست و هفت روایت با مضمونی نزدیک به هم در امامت دوازده امام آورده که در بسیاری، به گونه ای صریح و روشن، شمار دوازده تن و نام امامان نیز آمده است. برخی از اسناد روایات، صحیح و بی اشکال است و بی هیچ عیبی، به حد تواتر میرسد.

از جمله ی آنها، نود و پنج روایت در کافی کلینی، پنجاه و سه حدیث در عیون الاخبار صدوق، بیست و دو حدیث در معانی الاخبار صدوق،

نود و دو روایت در کمال الدین صدوق، بیست و دو روایت در امالی صدوق، هجده حدیث در الغیبه شیخ ابوجعفر طوسی، یازده روایت در مصباح المتهجد طوسی را آورده است.

ما، هیچ وجه معقولی برای تردید در روایتی که محدثان معتبر از نهصد و بیست و هفت طریق روایت کرده اند، نمی بینم.

چند نکته درباره ی این حدیث:

۱- تردیدی نیست که حدیث «اثنا عشر خلیفه» از رسول الله صلی الله علیه و آله است که شیعه و سنی از طرق بسیار، آن را روایت کرده اند. روایت بخاری و مسلم (از اهل سنت) و کلینی و صدوق و شیخ طوسی (از شیعه) ما را از دیگر راویان این حدیث، بی نیاز میکند.

۲- این احادیث، آشکارا میگوید، امامان ذکر شده در روایت، بر حق اند و از شمار پیشوایان ستم و بیداد، مانند معاویه، یزید، ولید، متوکل و... نیستند.

۳- شمارشان، دوازده تن است، به تعداد نقیبان بنی اسراییل. خدای بلند مرتبه میفرماید:

«خدا، از بنی اسراییل عهد گرفت، و دوازده بزرگ، میان آنان برانگیختیم (که پیشوای هر نسلی باشند)».(۳۵)

۴- زمانی، بی وجود آنان نخواهد بود.

برای تمامی این احادیث، مصداق و تطبیقی جز امامان دوازده گانه (که آخرین آنان، امام دوازدهم، مهدی منتظر علیه السلام ارواحنافداه است) و نزد شیعه ی امامیه ی اثنا عشریه شناخته شده اند، سراغ نداریم.

اگر زحمت و مشقتی را که علمایی مانند سیوطی متحمل شده اند تا دوازده امیر پس از رسول الله صلی الله علیه و آله را مرتب کنند، ببینیم، قلبمان مطمئن خواهد شد که مقصود رسول الله صلی الله علیه و آله جز امامان دوازده گانه ی اهلبیت علیهم السلام نیست.

بر توجیهی که سیوطی برای این روایت آورده، محمود ابوریه، حاشیه ی خوبی زده است:

«خدا بیامرزد آن کسی را که بگوید، سیوطی، (با این توجیه اش) مانند کسی است که شبانه برای جمع آوری هیزم برود (که هر خس و خاری را کورمال و با دست زخمی گرد آورد)!».(۳۶)

آنچه بر شمردیم، چهار دسته روایت بود که از لحاظ سند و دلالت، قابل تردید نیست. اگر این احادیث را به هم ضمیمه کنیم، مصداقی حقیقی و دقیق، جز آنچه شیعه ی امامیه ی اثنا عشریه میشناسد، ندارد.

آنانی که مسئله ی غیبت و انتظار را نمیپذیرند، نمیتوانند عقیده و نظر خود را مصداق این احادیث بدانند. چرا که در بسیاری زمانها و در مرحله های بلندی از تاریخ، زنجیره ی امامت، بنابر همه ی مبانی و آرا، جز عقیده ی امامیه ی اثنا عشریه، گسسته شده است و حتی اگر تکلفی را که سیوطی برای ترتیب دادن دوازده امام کشیده شده است، بپذیریم، باز دسته ی نخست و دوم و سوم احادیث، با واقعیت تاریخ اسلامی همخوانی ندارد و مصداقی برای این احادیث پیدا نمیکنیم.

اما آنانی که مسئله ی غیبت و انتظار امام را میپذیرند، مانند اسماعیلیه، اینان نیز نمیتوانند تفسیری درست از این چهارگونه احادیث نشان دهند. زیرا، اعتقادشان، مطابقت با دسته ی چهارم، یعنی روایاتی که صراحت دارد شمار خلفای رسول الله صلی الله علیه و آله پس از ایشان، دوازده امام یا امیر است، ندارد.

پس تطبیق و مصداق این روایات، در تاریخ اسلام، منحصرا، (عقیده و) گفته ی شیعه ی امامیه است، نه مصداقهای دیگر. این استدلال، معنای «مطابقت و انحصار» است (که در آغاز سخن گفتیم). برای فهم بهتر این استدلال، به حکمی در باب قضا اشاره میکنیم. اگر یک نفر، مبلغی پول در خانه ای بیابد که جز چند نفر معدود بدانجا رفت و شد ندارند و دیگران وارد نمیشوند، و یکی از آن اشخاص، مدعی آن مبلغ شد. اگر کسانیکه بدین خانه رفت و شد دارند، چنین ادعایی نداشته باشند، حتما، قاضی، حکم میکند که مال را به سبب نبود ادعای دیگری، به مدعی بدهند. برای این حکم بدیهی، نیاز به بینه یا سوگند یا دیگر راههای اثبات قضایی نیست. اثبات امامت امامان دوازده گانه ی اهلبیت، تا حدودی، مانند این مثال قضایی بدیهی است. از این رو گفتیم، انطباق این روایات بر امامان دوازده گانه ی اهلبیت، از جمله دوازدهمین امام غایب و منتظر علیه السلام انطباقی قطعی و ضروری است و نیاز به تلاش علمی بسیار ندارد. برای تشخیص صحیح مصادیق این تعداد، تنها، باید نگاهی پیراسته و پاک داشت و از پیشینه و ته مانده های فکری و تعصبهای کور، خالی بود. خداوند، ما را از آن تعصب کور، در پناه خود نگه دارد.

گزیده ی سخن

سخن را در این باره خلاصه کرده، میگوییم، در برابر ما، دو فرض است:

-          فرض نخست، درستی عقیده ی شیعه ی امامیه درباره ی امامان اثنا عشر، از جمله حضرت مهدی علیه السلام ارواحنافداه است.

-          دومین فرض، نادرستی این باور است.

طبیعی است، اگر در پرتو چهار دسته احادیث گذشته که مناقشه در اعتبار آنها، مخالف همه ی اصول حدیث شناختی است، و تکذیب و رد آنها، به معنای انکار رسالت است، به پژوهش و تحقیق درباره ی این دو فرض بپردازیم، به آسانی، تفسیری واقعی و تاریخی از این چهارگونه احادیث خواهیم فهمید و آن، درستی عقیده ی شیعه است.

پی نوشت ها:

۱) انبیاء (۲۱) : ۱۰۵ .

۲) قصص (۲۸) : ۵- ۶ .

۳) انبیاء (۲۱) : ۱۰۵ .

۴) قصص (۲۸) : ۴ .

۵) الصواعق المحرقه، دار الطباعه المحمدیه، مصر، ص ۱۴۹ .

۶) من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه .

۷) صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب الامر بلزوم الجماعه عند ظهور الفتن، ج ۶، ص ۲۲ .

۸) صحیح البخاری، کتاب الفتن، باب دوم .

۹) مسند احمد، ج ۱، ص ۴۱۶ .

۱۰) مسند الطیالسی، چاپ حیدر آباد، ص ۲۵۹ .

۱۱) المستدرک حاکم .

۱۲) تلخیص المستدرک، ذهبی، ج ۱، ص ۷۷ .

۱۳) مجمع الزوائد، هیتمی، ج ۵، ص ۲۱۸- ۲۲۵ .

۱۴) بحار الانوار، ج ۲۳، ص ۷۶- ۹۳ .

۱۵) رجال سند، همگی، ثقه اند .

۱۶) بحار الانوار، ج ۲۳، ص ۹۰; رجال کشی، ص ۲۶۶- ۲۶۷ .

۱۷) هود (۱۱) : ۱۱۳ .

۱۸) شعراء (۲۶) : ۱۵۱- ۱۵۲ .

۱۹) نساء (۴) : ۶۰ .

۲۰) لا تخلو الارض من حجه .

۲۱) الکافی، ج ۱، ص ۱۷۸ .

۲۲) همان .

۲۳) همان . سند و تمامی راویان حدیث، ثقه اند . ابراهیم بن هاشم، پدر علی بن ابراهیم است . علامه، در خلاصه، اخذ به روایت اش را ترجیح داده است . فرزندش علی بن ابراهیم، در تفسیر، بسیار از او روایت کرده است . وی در مقدمه ی تفسیر، ملتزم به روایت از موثقان است . ابن طاووس، هنگام ذکر روایتی از امالی صدوق – که در سند آن ابراهیم بن هاشم است – می گوید: «تمامی راویان حدیث، ثقه اند .» .

وی، نخستین کسی است که حدیث کوفیان را در قم پخش کرد و از او پذیرفتند، به رغم آن که مشهور بود که قمی ها، در پذیرش حدیث، بسیار سخت گیرند . فقیهان ما در اخذ روایت وی تردید نمی کنند . آیه الله خویی، رحمه الله، می گوید: «در وثاقت ابراهیم بن هشام، شک، روا نیست .» .

۲۴) همان . علی بن حکم را فقیهان ما توثیق کرده اند; زیرا، در اسناد کتاب تفسیر علی بن ابراهیم قمی است .

۲۵) همان .

۲۶) همان، ج ۱، ص ۱۷۹ . سند، معتبر و کامل است . حسین بن محمد اشعری، مورد وثوق شیخ کلینی است . معلی بن محمد، بصری است . در تفسیر قمی گزارش شده که او، ثقه است . وشاء، حسن بن علی بن زیاد است . برقی، درباره اش می گوید: «در وثاقت اش، تردید، روا نیست .» .

۲۷) نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷ .

۲۸) صحیح مسلم، چاپ دارالفکر، ج ۶، ص ۳، ح ۶، (باب ان الناس تبع لقریش از کتاب الاماره) .

۲۹) همان، ح ۸ .

۳۰) همان .

۳۱) سنن الترمذی، ج ۴، ص ۵۰۱، چاپ مصطفی البابی الحلبی .

۳۲) سنن ابی داوود، ج ۲، ص ۴۲۱، چاپ مصطفی البابی الحلبی ۱۳۷۱ .(آغاز کتاب المهدی .)

۳۳) مسند احمد بن حنبل، ج ۵، ص ۸۶- ۱۰۸ .

۳۴) مسند ابی عوانه، ج ۴، ص ۳۹۶ و ۳۹۸ و ۳۹۹ .

۳۵) مائده (۵) : ۱۲ .

۳۶) اضواء علی السنه المحمدیه، ص ۲۱۲، چاپ دارالتالیف، مصر .